آخرین بار وبلاگش رو چک کرد هیچ کامنتی نبود ، از وقتی سفید و سیاه متحد شدند بر علیه خاکستری ها بازدید های روزانه اش کم شده بود خیلی ناراحت و غمگین شد ، نه به خاطر وبلاگش بخاطر اینکه دیگه اثر نداشت
قدرت عجیب اش ، دیگه اثر نداشت (آخه تیستو می تونست دست به هر چی بزنه گل وگیاه اش کنه) دیگه مثل جنگ اول سیاه با سفید نمی جنگید. تصمیم اش و گرفت ، چمدون اش و بست و آماده شد، ولی باید آخرین پست اش را می نوشت . ..(صدای بوق دیال آپ ) ... (نام کاربری ...) ... (مدیر وبلاگ)...(یادداشت جدید).. " تیستو یک فرشته بود احمق ها ، این را تمام طویله می دانستند"
جنگ...
جنگ...؟؟!! ٬ ولی من می گم نجنگ برای هیچ چیز
به جز این جمله برای هیچ چیز نجنگ
باور می کنی حتی قدرت جنگ واسه همین جمله هم نیست؟
جنگ قدرت نمی خواد حماقت می خواد .
وقتی نمی جنگی فقط نمی جنگی
ولی وقتی می جنگی فقط می جنگی..
تیستو یک فرشته احمق بود ، چرا که جنگ را ، در طویله آغاز کرد
همه ی فرشته ها باکره نیستند /
همه ی باکره ها هم فرشته نیستند/
اما تیستو یک فرشته بود و باکره از جنگ