خواب و بیدار بودم ، چشم هایم از فشار مغزم در حال بیرون زدن بود . گیج می خوردم و تمام افکارم مثل بیسکویت در دهان اش خرد می شد . جعبه جادو همچنان در حال ونگ زدن بود ... سینمای کمدی... آقای فلانی نظر شما در این رابطه.... آخ راستی داشتم داستان شهری را می نوشتم که تجارت اصلی آنها فروش خلوتشات بود خلوتی که حتی ما برای هم نمی توانیم تعریف اش کنیم ، اما آنها راحت از پشت لبخند سنگین بیرون می آورند بدون حتی خیس شدن یک موژه به هم می فروختند.
تجارت تنهایی خیلی بزرگ تر از محصولات فرهنگی است که ما در شهرمان می فروشیم و عمیق تر.
اما این سر درد لعنتی نمی گذارد که تمام کنم داستان آن شهر را . خواب و بیدار بودم .
خوابم برد
تجارت خلوت ، چیزی شبیه همین وب نویسی های شبانه ..
مرسی کوریون
البته خلوت وب ٬ پخش صلواتیه.
مواجب نداره ولی جیره داره
علیا
تجارتت پا برجا انشالله :دی
اما این موسسه فرهنگی سر کوچه ما هم سی دی تنهایی می فروشت
بعید می دانم رونقی داشته باشد
این روزها تنهایان تنها نیستند
سلام ققنوس عزیز
... دنبال تجارت پر رونقی؟...
در ضمن راست می گی هیچ کس تنها نیست[چشمک]
خلوت اجاره ای هم هست؟
توی این شهر نه
توی این اینجا فقط خود انسان قابل اجاره و فروش است
خلوتم خریدار ندارد.
اگر خریدار نداشت در خلوت وبلاگت چرا لینک و کامنت هست
این خلوتم یک جور اجاره دادنه
مرسی که سر زدی.
با اون سردرد با خوبه خوابت برد !
من معمولا عمری خوابم ببره !!
آخر پست و تخیلی نوشتم !
خوابم نبرد که اومدم آپ کردم.
ممنون که سر زدی.