ما خودمون نیستیم !

هی !  

همه دور هم کارای خوب می کنیم ُ  

بعدکه تموم شد میگیم . . .  

عجب آدمی بو یارو ! نه ؟

عجب شبی

یادته ؟  

یادته همه فیلسوفه ها از اکسیر جوانی خوردن  

خوردن تا یادشون بره که پیرن  

یادته یکی از اون فیلسوفا تو یه شبی دگرگون شد  

زندگی رو بالا آورد  

عجب شبی بود ، نه ؟

آن ( لحظه )

هــــه . . .   

شده یه حس قریبی بهت چیزای عجیب بگه ! 

اون لحظه حتمی کسخل شدی ! 

 پس بخون تا ته شن ریز های کف دریا با هام بیا . 

کفشام درد گرفته از بس انگشتای پام توش وول خورده ! 

همین حسو ممکنه تو نسبت به اطرافت داشته باشی ! 

سلول های مغزت درد میگیره وقتی به گا میری !  

این حسو منم دارم وقتی که نمی فهمن حرفمو !!! 

  

زمان داره میره ، میره تا ناکجا آباد ، دوست داری نگهش داری ، اما . . .

پس انگشتت رو از روی عقربه ساعت بر دارو بگو وقت هست . 

نفس عمیق

اگر در زندگیت به نقطه ای رسیدی که کلافت کردن ، 

احساس کردی که به ته خط رسیدی ، 

یه نفس عمیق بکش ، 

به ساعتت نگاه کن ، 

هنوز وقت برای هدر دادن داری !

مشتری گرامی

ضمن قدردانی از حسن اعتماد شما . . .  

یاد چی میوفتی ؟ 

تو زمستون ، تو پیاده رو قدم زنون میری . . . میری . . . میری . . . ! 

 ماشینی هم نیست !  

بعد میگی . . . ای مادرتو گ . . . که چقدر هوا ک. . . ه ! 

اینم قدر دانی از خالق !