*لوبیای سحر آمیز را به من داد *. خیلی تعجب نکردم چون چندین ورژن اش را دیده بودم . اما برای اطمینان باز هم پرسیدم . " ببخشید این لوبیا خواص لوبیا هایی که فیلم اش را دیدیم دارد"
خنده ی تمسخر آمیزی کرد و گفت : فیلم ها همه چیز را نمی گویند . کمی گیج شدم پرسیدم :" ببخشید آن بالا ، یعنی وقتی رفتم بالا ، چه جوری بگم ، اون بالا هنوز هم یک غول با مرغ تخم طلا و چنگ طلا هست"
جواب داد " ابله مثل تو ندیدم ، لوبیا را به تو نمی فروشم"
جا خوردم وگفتم " من حرف بدی نزدم " . پیرمرد نگاهی به من کرد و راهش را گرفت و رفت ، داد زدم برگرد من به آن لوبیا احتیاج دارم ، ایستاد و گفت : تخم طلا وجود ندارد اگر داشت خودم لوبیا را می کاشتم و بالا می رفتم. " پس این لوبیا به چه درد می خورد" پیرمرد در حال انفجار بود ، برگشت گفت : " میل بالا رفتن نداری و گر نه سوال نمی پرسیدی "
" لوبیا مال خودت ولی خواهش می کنم بگو به چه درد می خورد؟ " ، " نه " ، حالا من دیگه عصبانی شدم و باصدای بلند گفتم :" چرا ؟ " ، گفت : " ابله مثل تو ندیدم ، تا حالا هر کسی رفته بالا دیگه بر نگشته ، من هم نمی دونم "
گفتم " تو چرا تا حالا بالا نرفتی " . دستش را داخل جیبش کرد و لوبیا را در آورد.*لوبیای سحر آمیز را به من داد* و گفت :" مال تو " گفتم :" بدردم نمی خورد"
گفت :"" به اولین نفری که رسیدی لوبیا را بفروش"".
به من میفروشی؟
با سلام و خوش آمد.
من فکر کردم بهتر است به جای فروش مستقیم ، لوبیا را به مناقصه بگذارم و هر کس برنده شد لوبیا را به او بفروشم.
علیا
ترکوندی
میل بالا رفتن نداری و گر نه سوال نمی پرسیدی
دوست داشتم اینو
محسنا
یاد ما کردی؟! ، دلمان تنگ شده برای حجم حظورتان
این نوشته هم قابل ندارد ، از همین جا تقدیم اش می کنم به شما.
عرفانی شده اید دوست عزیز روزهای کاری ما.جادوی بلاگ حتی از جادوی لوبیا هم بیشتر است.آدمها چقدر فرق دارند.
…دوست عزیز (روزهای کاری) ما!!!؟؟ خیلی بی انصافی
و تو هم پیر شدی و جرات نکردی بکاریش و دادی به یه ابله دیگه تا اونم بده به یه ابله دیگه..!!
ببخشید..میشه یه لحظه ببینمش؟!!
سلام بر آلفای عزیز
چرا ببینیش ؟ یکم صبر کن چین لوبیای سحرآمیز هم می زنه اون وقت با پنجاه تومان می تونی یک کیسه بخری
(چشمک)
ممنون که سر می زنی
سلام.خیلی جالب بودن نوشته هاتون. از خودتونه دیگه.؟
دوس دارم راجع بهشون بیشتر بدونم. یه کم راجع به مفهومش واسم توضیح بدین. و در مورد یه سر و دو زانو هم مال من بدتر بود چون من از یه سر و دو گوش ! که یه تیکه چوب زشت تو خونه مامانبزرگم بود ومخصوص زمانی که غیر قابل تحمل میشدم بد میترسیدم...!
خود من یا دیگری فرق نمیکند به هر حال این انگشتان متصل به مغز من کلمات را تایپ می کند .
این وبلاگ یک حفاری توی مغز خودمه و مفهومی به غیر از کشف فانتزی های موجود در مغزم ندارد
و در مورد یک سر دو زانو و... فکر کنم بازم اشتباهی نظر دادی.
مرسی که اومدی
یا علی.
؛تا حالا هر کسی رفته بالا دیگه بر نگشته؛
اجازه بده برای این پست کف بزنم ، علی ..
سلام کوریون
و ممنون که سر می زنی
یا محمد.
من رفتم
آن بالا هم خبری نبود
مطمئنی تا بالا رفتی؟!!!
ممنون که سر میزنی
یا علی.
سلام /شبت بخیر
سلام بر کوریون بزرگوار
شب چند شب پیش ات بخیر
تقریبا مطمئنم
منم ممنونم و خیلی ی ی ی ی ی یخوشحال که با حرفای دلنشین
بهم سر میزنی
حتما لوبیا که خریدی چینی بوده !!!!!
باز هم ممنون که سر می زنی.
می شود لوبیاتان را به من بدهید ..
حتما. لوبیا مثل همون شتری است که جلو خانه ی همه ی ما می نشیند. بالاخره یکی این لوبیا رو بهتون می ده .