فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

پ . و . ت . ی . ن

"گاهی تو را پوتین خواهد سرود

و گاهی پوتین شعری است سیاه..."

چند تا کشف تازه کردم ، مثلا فهمیدم مارتین لوتر نمُرده ، همین چند روز پیش تو پادگان دیدمش.

یه آدم جالب هم کشف کردم ،آدم که نه ولی شبیه اش بود ، مغزش را شکافتم وا -عجبا دوتا سیم

داشت که وسط اش یه ماش(یه چیزی شبیه عدس)هدایت را به عهده گرفته بود. و از همه مهمتر اینکه تعداد احمق ها از آمار جهانی خیلی بیشتره. آها راستی آدما به طور کل دو دسته اند یکی اونایی که شاتل دارن یکی اونایی که دوست دارن شاتل داشته باشن( باور کنین کشف من شاتل نیست کسیه که این تبلیغ و گفت و من تعجب کردم کشف منه). و اینکه می گن به دلیل گرم شدن زمین فاصله ما از خدا 30 سال نوری دور شده(به گفته جمعی از دانشمندان البته) که با خطوط پرسرعت مخابرات به 3 سال نوری می شود کاهش اش داد.

بگذار این نمایش بالا بماند

طناب به دست های این فرشته وصل کرده اند ٬ بابا من فهمیدم حقه بود. کودک ذوق کرده بود از این اکتشاف. نمایش همچنان ادامه داشت و پدر بی توجه به کودک با خانم باروک( دختر بی همتای صاحبخانه )صحبت می کرد . خدای من این نمایش فوق العاده است و با لبخند به سمت خانوم باروک گفت این نمایش باید ادامه یابد. 

خوب فهمیدم درد تو پول نیست دیگه از نمایش خسته شدی . بازیگر گفت قلب من در حال شکستن است رئیس این نمایش با چشمانی غمگین و ملتمس به او گفت گریم نمایش ات دارد پوسته پوسته می شود و بازیگر برای همیشه استعفا داد و گفت اما هنوز خنده ام باقی است. 

فقط یک جامه دار ساده بود . خانوم لاغر و پریشان اتاق سیار . رئیس با عصبانیت زیاد سمت او رفت گفت نمایش بهم خورد ٬ پرسید چرا؟ گفت فرشته استعفا داد لبخند زد و گفت من جای او بازی می کنم رئیس می خواست او را بکشد که گفت این نمایش باید ادامه یابد رئیس گفت مطمئنی ؟! گفت آنقدر که بدون طناب هم می توانم وارد صحنه شوم رئیس خندید و خانوم لاغر گفت : 

جاویدان با این نمایش

نمایشی که باید     ادامه یابد.

اختراعات مهم بشر

رباتی که روبه رویم نشسته بود عالی بود ٬ فقط کلید روشن کردن نداشت . 

این و نوشت و به فکر اختراع برق افتاد . 

اختراع ادیسون اولین ابتکار بشر بود ٬ و سوال خیلی فلسفیه : اگر ادیسون برق و اختراع نمی کرد چی می شد ؟.  

... 

( با فریاد ) این ربات کلید خاموش نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  داره همه رو می کشه.

دعوت

 کجایی ؟  

من! نه من آدرسمو عوض نکردم ٬ بهانه نیار مگه نمی خوای بدونی کجاست؟ یادداشت کن

آدرس : شهر موش ها -محله ی برو بیا- کنار کلبه ی عمو تُم (خدابیامرز) - خونه ی مادربزرگه 

از در که اومدی تو ٬ بیا وسط حیاط جای حوض آب ٬ برو نزدیک تر -- توی حوض و نگاه کن 

اونجایی      به جان مخمل راست می گم     اونجایی    توی همون حوض. 

    

 

جاروی حیاط ستاره ام

و مسافر کوچولو مامور رسیدگی به ستاره های تقدیر شد.
به مسافر گفتم به ستاره ام سر بزنه ، گفتم اگه می تونی اونجا رو یکم تمیز کن.