روزها از پس یکدیگر میگذرند ومن به امید فردایه زیبایی هستم که دست در دست تولحظه هایه تلخ زندگی را به شیرینیه ی بوسه بدل کنیم. اما افسوس که زندگی هرلحظه برای ناامیدی ما نقشه ای تازه میکشد ومارا لحظه به لحظه ازهم دور میکند...

چقد بیرحمی ای زندگی زمان لحظه هایم را در آتش خود می سوزاند ودیگر برایم لحظه ای نمانده که با تمام نفرت من را بازیچه ی خود کردی ...


شیطان


-اولين كسى كه شبيه شدن به ديگران را مطرح و مردم را به آن تشويق كرد.

- اولين كسى كه كه سحر و جادو كرد و آن دو را به مردم ياد داد.

- اولين كسى كه ساز درست كرد و خود، آن را نواخت .

- اولين كسى كه براى زيبايى ، زلف گذاشت .

- اولين كسى كه براى مخالفت با پيامبران ريش خود را تراشيد.

- اولين كسى كه براى مست شدن مردم ، شراب درست كرد.

- اولين كسى كه ساختن آلات لهو و لعب و موسيقى را به قابيل آموخت .

- اولين كسى كه وقتى وارد جهنم مى شود، خطبه مى خواند.

- اولين كسى كه مكر و حيله و خدعه نمود.

- اولين كسى كه نقاشى كرد و چهره كشيد.

- اولين كسى كه آتش حسدش شعله ور شد.

 

-اولين كسى كه كه قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصيحت مى كنم .

- اولين كسى كه نماز خواند و يك ركعت آن چهار هزار سال طول كشيد.

- اولين كسى كه كه به خدا مشرك شد.

- اولين كسى كه از خوشحالى سرود خواند و آن هنگامى بود كه آدم به زمين آمد.

- اولين كسى كه نوحه خواند و گريست ؛ چون او را به زمين فرستادند، به ياد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گريه كرد.

- اولين كسى كه دستور ساختن شيشه را داد تا حضرت سليمان عليه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقيس را آزمايش كند.

- اولين كسى كه خدا را در آسمان ها پرستيد.

 -اولين كسى كه عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!

- اولين كسى كه به خداى خود اعتراض كرد.

-اولين كسى كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل او را لعنت كردند.

- اولين كسى كه از ترس ملائكه فرار كرد و خود را مخفى نمود.


آدمایی هستن که

هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم ...

وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده،

راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون حیوونکی نپره ...

اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون ...

آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه

همونایین که براتون حاضرن هر کاری بکنن

اینا فرشتن ...

تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه، اذیتشون نکنین...

تنهاشون نزارین، داغون می شن !

همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند
 

مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند

می گوید: روز خوبی داشته باشی.

آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی،
 
دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.


آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان

جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.

دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند

این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی، نشان

کتابی، پیکسلی
  آدم‌هایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند

خانه.

آدم‌های پیامک‌های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به

 دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند،

آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و

بی حوصلگی کرده باشی.

آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را

می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین،

خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب

 نمی آوردند.

آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با

لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.

آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی

لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
  همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن

مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی،

 آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست،

با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد…

چیزی شبیه یک بوسه

وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده

وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه

وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن

با خوشرویی جواب میدنو میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم

وقتی یه بچه میبینن سرشار از شورو شوق میشن و باهاش شروع به

بازی کردن میشن

آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر
   وقتی پرنده ای زنده است مورچه ها را می خورد

وقتی می میرد مورچه ها او را می خورند

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد

اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیو نها

درخت کافی است

زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند

در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید

شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد

زمان از شما قدرتمندتر است

پس خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد





مرد ...

چیزی داره به نام غرور !

برای همین همه فکر می کنن دلش از سنگه...

اما...

گاهی وقتا بیشتر از زن احساس محبت و توجه نیاز داره ...

باورنداری؟؟؟

آهنگی غمگین تر از صدای گریه مرد سراغ داری؟؟

Love  عکس های عاشقانه جدید  -www.jazzaab.ir


روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:

چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:


نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …

دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی 
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم 
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …
عاشقت هستم





تشنه‌ی آب ”یا“ تشنه‌ی لبیک
حسین‌ (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود!
افسوس که بجای افکارش، زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی‌آبی نامیدند.

”دکتر شریعتی“




  ﻫﻤـــــﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ


  ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ، ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ


  ﻭ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺸﺎﻥ ، ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﮕــﯿﺮﺩ


  ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ، ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻧﺪ


  ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ


  ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ


  ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ، ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﻨﺪ


  ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ، ﺳﯿﺮ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ


  ﺗﻌﺪﺍﺩﺷﺎﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﯿﺴﺖ


  ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺭﺍ ، ﻧﺒـــﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ


  ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺍﻧﺪ


  ﺍﻧﮕﯿــــــﺰﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺪ


  ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﯿـــــــــﺸﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ، ﺗﺎ ﺁﺧــــــــﺮ


 ﺩﻧــــــﻴﺎ ...


کم کم یاد خواهی گرفت ..

هر چه خدا بخواهد




سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می‌دهد در جهت خیر و صلاح شماست!

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد. چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگـلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله‌هایی رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: چگونه می‌توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.

پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می‌گفتی هر چه رخ می‌دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی‌ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی‌بینید، اگر من به زندان نمی‌افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می‌کردند، بنابراین می‌بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!


آذر : زنا زود پیر می‌شن، می‌دونی چرا؟

 چون عروسک بازی شونم جدیه...

 رو عمرشون حساب می‌شه. از دو سالگی مادرن.

 بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن. 

باباشون که پا به سن می‌ذاره ازشون پرستاری یه مادرو می‌خواد.

گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن. 

من شوهر نکردم. ولی مادر مادرم بودم، مادر پدرم بودم،

 مادر برادرم بودم، تازه به همه اینا بچه‌های به دنیا نیاورده

 رو هم اضافه کن، مادر اونا هم بودم.

"باغ های کندلوس ، ایرج کریمی"
 

              دختراااااااا روزتون مبارک

                                 یه عالمه بوووووووووس


سینما گراف


دخترهای خوب مثل سیب های روی درخت هستند... 


بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند! 

پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند 

چون می ترسندسقوط کنند و زخمی بشوند! 

بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست

آوردنشان آسان است اکتفا می کنند... 

سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست در حالی که آنها فوق العاده اند . ....

آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید!!!

مناجات شعبانیه


http://static.niazerooz.com/im/p/91/0414/safe6347700756140.jpg

خدايا! بر پيامبر و دودمان پاكش درود فرست، و آنگاه كه تو را مي‏خوانم و صدايت مي‏زنم، صدا و دعايم را بشنو و اجابت كن و آنگاه كه با تو نجوا مي‏كنم، بر من عنايت كن.

من از همه به سوي تو گريخته و در پيشگاه تو ايستاده‏ام، در حالي كه دلشكسته و نالان درگاه توام و به پاداش تو اميدوار.

آنچه را در دل من مي‏گذرد مي‏داني، از نياز من آگاهي، ضمير و درونم را مي‏شناسي و فرجام و سرانجام زندگي و مرگم از تو پنهان نيست. آنچه را كه مي‏خواهم بر زبان آورم و از خواسته‏ام سخن بگويم و به حسن عاقبتم اميد بندم، همه را مي‏داني.

و در آنچه تا پايان عمرم و از نهان و آشكارم خواهد بود، قلم تقديرت نافذ و جاري است و افزوني و كاهشم و سود و زيانم، تنها به دست توست.

خدایا! اگر محرومم سازي، كيست كه روزيم دهد؟ و اگر خوارم كني، كيست كه ياريم كند؟

خدايا! از خشم و فرا رسيدن غضبت، به خودت پناه مي‏آورم.

خدايا! اگر شايسته رحمت تو نيستم، تو سزاواري كه رحمت گسترده‏ات را بر من عطا كني.

خدايا! اگر ببخشايي، كيست كه از تو سزاوارتر به عفو باشد؟

خدايا! همواره در طول زندگي، از لطف و احسانت‏ برخوردار بوده‏ام، پس از مرگ هم، لطف خويش از من دريغ مدار.

خدايا! كار مرا آنگونه به سامان برسان كه تو سزاوار آني (نه آن سان كه من در خور آنم).

خدايا جود و بخشش تو، دامنه آرزوهايم را گسترده است و بخشايش تو، برتر از عمل من است.

پروردگار من! حاجت و نيازم را رد مكن و دست اميد و آرزويم را از درگاه خويش، كوتاه مگردان.

خداوندا! اگر مي‏خواستي خوارم كني، هدايتم نمي‏كردي و اگر مي‏خواستي رسوايم سازي، از عقوبت دنيا معافم نمي‏كردي.

خدايا! باور ندارم كه در حاجتي دست رد به سينه‏ام بزني، حاجتي كه عمر خويش را در پي آن گذراندم و عمري از تو طلبيدم.

خدايا! ستايش ابدي و ثناي سرمدي تنها از آن توست، سپاسي همواره فزاينده و بي‏كم و كاست، آنگونه كه تو دوست داري و مي‏پسندي.

خدايا! اگر در كنار طاعتت، عملم كوچك است، اميد و آرزويم بزرگ و بسيار است.

خدايا! از آستان تو چگونه تهيدست و محروم برگردم، با آنكه گمان نيك من نسبت‏به جود تو، آن است كه نجات يافته و رحمت‏شده مرا باز گرداني.

خدايا! مرا قلبي بخش كه شوق و عشق، به تو نزديكش سازد،و زباني عطا كن كه صداقت و راستي‏اش به درگاهت‏بالا رودو نگاهي بخش، كه حقيقتش، زمينه‏ساز قرب به تو گردد!

خدایا! آنكه به تو معروف گردد، ناشناخته نيست،آنكه به تو پناه آورد، خوار و درمانده نيست و آنكه تو، به او روي عنايت آوري برده ديگري نيست،

خدايا! آنكه از تو راه را يافت، روشن شد و آنكه پناهنده تو شد، پناه يافت،خداوندا! من به تو پناه آورده‏ام، از رحمت‏خويش مايوس و محرومم مساز و از رافت و مهربانيت محجوبم مگردان.

خداوندا! تو را به خودت سوگند، كه مرا به جايگاه اهل طاعتت‏برسان و به منزلگاه شايسته و پسنديده خويش، رهنمون باش، كه من، نه مي‏توانم شري را از خويش دور سازم و نه سودي به خويش رسانم.

خدايا! مرا از آنان قرار ده كه ندايشان كردي، پاسخت گفتند و نگاهشان كردي، مدهوش جلال تو گشت، با آنان، راز گفتي و نجوا كردي، آشكارا براي تو كار كردند.

پروردگارا! اگر گناهان مرا در پيشگاه تو خوار و پست كرده، پس به سبب توكل و اعتماد نيكويم به تو، از من درگذر.

خدايا! اگر خواب غفلت، از آمادگي براي ديدارت باز داشته، معرفت‏ به نعمتهاي ارجمندت، بيدارم داشته است.

آفريدگارا! من از تو مي‏خواهم و تنها به آستان تو دست نياز برمي‏آورم و تو را خواستارم.

از تو مي‏خواهم كه بر محمد و دودمانش درود فرستي و مرا از آنان قرار دهي كه همواره به ياد تواند و پيمان تو را نمي‏شكنند و از سپاس تو غافل نمي‏شوند و فرمانت را سبك نمي‏شمرند.

خدايا! مرا به فروغ نشاط بخش عزت خود بپيوند تا تنها شناساي تو باشم و از غير تو روي برتابم و تنها از تو ترسم و بيم تو داشته باشم.

اي شكوهمند و بزرگوار! بر محمد و خاندان پاكش درود تو باد، و سلام بي‏پايان و بسيار.

smstak.com  عکس عاشقانه

.............تمام راه ظهور تو با گنه بستم.............

 

.............دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم.............

 

.............كسی به فكر شما نیست.............

 

.............راست می گویم دعا برای تو بازیست.............

 

......راست می گویم اگرچه شهر برای شما چراغان است.....

 

.............برای كشتن تو نیزه هم فراوان است.............

 

.............من از سرودن شعر ظهور می ترسم .............

 

.............دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم.............

 

.............من از سیاهی شب های تار می گویم.............

 

.............من از خزان شدن این بهار می گویم.............

 

.............درون سینه ما عشق یخ زده آقا.............

 

.............تمام مزرعه هایمان ملخ زده آقا .............


گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم ...

گفتی: فانی قریب

.::من که نزدیکم (بقره/(۱۸۶

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم ...
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.::
هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/(۲۰۵

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.::
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/(۲۲

 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی ...
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.::
پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/(۹۰

 

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.::
مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/(۱۰۴

 

گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.::
خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-(۳ 

 

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.::
خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/(۵۳

 

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.::
به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/(۱۳۵

 

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.::
خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/(۲۲۲

 

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.::
خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/ (۳۶ 

 

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.::
ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱- (۴۳




آهنگ هم نشدیم 2 نفر بهمون گوش کنن ،.....

 مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن .....

 صندلی هم نشدیم 4 نفر بهمون تکیه کنن ،...

 ته دیگ هم نشیدم که برای رسیدن بهمون کلی صبر وتلاش کنن .....،

نون هم نشدیم بیافتیم رو زمین یکی برمون داره بوسمون کنه ،....

 پیاز هم نشدیم سرمون رو ببرن بعد برامون گریه کنن ،....

 آفساید که خوبه یه خطایه ساده هم نشدیم قد یه کارت زرد ازمون حساب ببرن ،....

 لواشکم نشدیم که یکی برامون ضعف کنه...  کاش یکی از اینها بودیم..............  


پروردگارا در این روزهای پایانی سال به خواب عزیزانم آرامش ،

به بیداریشان آسایش ،

به زندگیشان عافیت ،

به عشقشان ثبات ،

به مهرشان وفا ،

به عمرشان عزت ،

به رزقشان برکت و به وجودشان صحت عطا بفرما...

                                                                    " آمین "



 سال نو مبارک ....


دلم گرفته ....

بااینکه نزدیکه بهاره اما سوز سرمای زمستون داره منو از پا در میاره ...

زمونه چقد بی مهری...

" حکایت پسران خوشبین وبدبین پادشاه "


سالها پیش در سرزمینهای خیلی پادشاهی زندگی میکرد که دو پسر به نام آدام وآرگوت داشت .

آدام فرد خوشبینی بود و آرگوت خیلی بدبین .آنها دوقلوبودندودر درباربحث زیادی بود که بعدازمرگ پادشاه کدامیک از پسرها باید جانشین وی شود. پادشاه قبل از مرگش به مشورت با نزدیکان خود پرداخت وسرانجام تصمیم خود را گرفت.

بعد از مرگ پادشاه  مشاوران دربار دو پسر را فراخواندند وبعداز دادن توشه ی سفراز آنها خواستند  سراسر قلمرو پادشاهی را طی کنند ودرباره ی خوب وبد بودن قضایایی که میبینند بحث کنند.برادری که در بحث پیروز شود پادشاه خواهد شد . بدین ترتیب آدام و آرگوت همراه عده ای از مشاوران به راه افتادند. هنوزمسافتی را نرفته بودند که به عده ای گرسنه برخوردکردند.

آرگوت گفت: " نگاه کن، آنها هیچ غذایی برای خوردن ندارند وگرسنه اند . این نشان میدهد که دنیا چقدر وحشتناک است. "

آدام جواب داد: " نه ، فقدان مواد غذایی روح آدمی راپاک وتصفیه میکند. آنها ممکن است غذا نداشته باشند ولی در عوض درس بزرگی یاد میگیرند. اینکه صبر و بردباری خیلی ارزشمندتراز غذاست. "

ادامه نوشته

امروز داشتم توی سایتای مختلف میچرخیدم چندتا مطلب جالب دیدم که دوست داشتم براتون بذارم....

حتما بخونیدش:

تفاوت های زن و مرد         و


تفاوت های زن و مرد از نظر ادراک

ادامه نوشته

قطعه ی گم شده

                                    آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،


هیچ آدمی را نمی توان یافت كه قطعه

خود را

جستجو نكند

فقط نوع قطعه هاست كه فرق می كند،

یكی به دنبال

دوستی است

دیگری در پی عشق؛ یكی مراد می

جوید و یكی مرید

یكی همراه می خواهد و دیگری شریك

زندگی، یكی

هم قطعه ای اسباب بازی

به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا

دست كم

بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی

كند

گستره این آرزو به اندازه زندگی آدم

است و

آرزوهای آدم هرگز نابود نمی شوند

بلكه تغییر موضوع می دهند. حتی آن كه

نمی خواهد آرزویی داشته باشد

آن كه آرزویش را از كف داده است

آنكه ایمان خود را به آرزویش از دست

داده است

تمامی تلاشش باز برای گریز از تنهایی

است

عشق، رفاقت، شهرت طلبی ... همه به

خاطر هراس از تنها ماندن است

وشاید قوی ترین جذابیت وصال در همین

باشدكه آدمی در هنگام وصال هرگز

گمان نمی برد كه

روزی تنها خواهد ماند


تو گاهی خیال می كنی گمشده خود را

باز یافته ای

اما بسیار زود درمی یابی كه این

بازیافته ات قدری

بزرگتر از بخش گمشده توست

یا قدری كوچكتر

گاهی او را

می یابی و مدت كوتاهی در خوشبختی

رسیدن به او

به سر می بری و

اما گاه او رشد می كند و از خلاء تو یا

حتی خود تو

بزرگتر می شود و دیگر در درونت نمی

گنجدآن گاه او بدل به قطعه گم شده یك

نفر دیگر می شود و

تو را برای جستن دایره خود ترك می كند

گاه نیز تو بزرگ می شوی و

او كوچك باقی می ماند و روزی ناگهان

درمی یابی كه (او) قطعه گم شده ی تو

نبود

گاهی هم (او) را می یابی و این بار از

ترس آنكه مبادا از دست تو لیز بخورد و

برودسفت نگهش می داری ، دو دستی

به او می چسبی و

ناگهان گمشده تو زیر بار این فشار خرد و

له میشود

و سرانجام نیز از دست می دهی اش

احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن

تنها می مانی

گاه ته دلت حتی می ترس
ی كه قطعه

گم شده ات را پیدا كنی

كه مبادا دوباره گمش كنی


همیشه آن كس كه بیشتر دوست دارد،

ضعیف تر است و بیشتر رنج می برد

و همین ضعف است كه احساس بی

ثباتی به آدم می بخشد

زیراآدم تمامیت خود را منوط به چیزی

می كند كه ثباتی ندارد

ما همواره خود را قطعه هایی گم شده

حس می كنیم.

ما همواره در انتظار نشسته ایم؛

درانتظار كسی كه از راه برسد و ما را با

خود ببرد، كه بیاید و ما را كامل كند

بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها

و ناقص حس می كنیم

برخی از ما شاید برای همیشه در انتظار

(او) بمانیم

و بنشینیم و بپوسیم

برخی از ما ، دیروز، امروز و هر روز قطعه

هایی گمشده بوده ایم

گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند،

اما همراه نمی شوند

گاهی نیز آدم هایی را می یابیم كه با ما

همراه می شوند اما جور در نمی آیند


برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست

داریم كه دوستمان نمی دارند

همان گونه كه آدم هایی نیز یافت می

شوند كه دوستمان دارند ، اما ما

دوستشان نداریم

به آنانی كه دوست نداریم اتفاقی در

خیابان بر می

خوریم و همواره بر می خوریم

اما آنانی را كه دوست می داریم همواره

گم می كنیم

و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی

خوریم


برخی رابطه ها ظریفند ، به طوری كه به

كوچكترین نسیمی می شكنند

و برخی رابطه ها چنان خشن هستند

كه روح ما را زخمی می كنند


برخی بیش از اندازه، قطعه گم شده

دارند و چنان تهی اند و

روحشان چنان گرفتار حفره های خالی

است

كه تمام روح ما نیز كفاف پر كردن یك

حفره خالی

درون آنان را ندارد

برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند

و هیچ

حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما

برایشان پُركنیم


برخی هرگز ما را نمی بینند ونمی یابند و

برخی دیگر

بیش از اندازه به ما خیره می شوند

بعضی وقت ها هم بعضی ها توی

زندگی تو راه می

یابند

اما هیچ گاه تو را نمی فهمند

مثل شمع کوچکی که راهت را کمی

روشن کرده است ولی

دستت را سوزانده است


گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را

می آراییم

گاه برای یافتن (او) به دنبال پول، علم،

مقام، قدرت

و همه چیز می رویم

و همه چیز را به كف می آوریم و اما (او)

را از كف می دهیم


گاهی اویی را كه دوست می داری

احتیاجی به تو ندارد

زیرا تو او را كامل نمی كنی

تو قطعه گمشده او نیستی

تو قدرت تملك او را نداری

گاه نیز چنین كسی تو را رها می كند

و گاهی نیز چنین كسی به تو می آموزد

كه خود نیز كامل باشی

بی نیاز از قطعه های گم شده

او شاید به تو بیاموزد كه خود به تنهایی

سفر را آغاز كنی

راه بیفتی ، حركت كنی

او به تو می آموزد و تو را ترك می كند

اما پیش از خداحافظی می گوید: شاید

روزی به هم برسیم

می گوید و می رود

و آغاز راه برایت دشوار است

این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناك

است

وداع با دوران كودكی دردناك است،‌كامل

شدن دردناك است، اما گریزی نیست

و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و

راه می افتی ومی روی

و در این راه رفتن دست و بالت بارها

زخمی می شود

اما آبدیده می شوی و می آموزی كه از

جاده های ناشناس نهراسی

از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن

نهراسی

و تنها

بروی و بروی و بروی

119525


کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب است

پر از پریدنم و جای زخم‌ها خوب است

 

برای حک شدن عشق در خیابان‌ها

به جا گذاشتن چند رد پا خوب است

 

قدم بزن پُرم از حس «درکنار تویی»

قدم بزن پُرم از حس اینکه «ما» خوب است

 

نخند حرف دلم را نمی‌شود بزنم

خیال می‌کنم این‌جور جمله‌ها خوب است

 

بگیر دست مرا بشکن‌ام بپیچان‌ام

دو تکه‌ام کن و آتش بزن، بلا خوب است

 

به هر کجا که مرا می‌بری نمی‌گویم

کجا بد است کجا دور یا کجا خوب است

 

به من بگو تو، بگو هی، به من بگو صالح

نگو: «تو» بی‌ادبی می‌شود «شما» خوب است!»

 

تو تکیه کلام منی و شاعر تو

همیشه نام تورا ثبت کرده با خوب است

 

و بیت بیت سفر کرده از هرآنچه بد است

به اتفاق تو او هم رسیده تا خوب است

 

قدم بزن صحرا فکر می کند باران

دوباره یاد زمین کرده و خدا خوب است

                                                                                " صالح سجادی "

وقتی ایمان به بن بست میرسه !!!


سلام مهربونم ...

این بار میخوام برای تو بنویسم ....

تویی که موندنی هستی و من آدم با باورایی که پراز بی اعتمادیه دارم چوب حراج به زندگیم میزنم ...

ما ازکدوم بیراهه  تواین جاده ی طلسم شده، به هوای راه راست،اومدیم که به ناکجاآباد رسیدیم؟

ازکدوم قله ی باور بالا رفتیم که  سقوط سهممون شد؟

تواین دنیای بزرگ ،تو ازدحام این همه صدا ،به کدوم صدا گوش دادیم که حالا سکوتو بهترین راه میدونیم ؟

تو هجوم  جذبه ی این همه نگاه به چی نگاه کردیم که حالاچشمامونو بستیم تا  تاریکی رو ببنیم؟

تو سنگلاخ اندیشه ها ،به کدوم اندیشه  ، اندیشیدیم و ایمان آوردیم که الان به دورخودمون چنبره زدیم و حسرتو ورق میزنیم؟

حالا تواین فرو پاشی اندیشه ها ،تو این خاموشی فکر، تواین سکوت پراز فریاد، نگاه بهت زدم به سمت توء....

مهربونترین ، ایمانم به بن بست رسیده ،نذار که نا امیدی وحسرت سهم من باشه ...

برگشت


بازگشت حقیقتیه که نمی شه انکارش کرد ...

وقتی به بازگشت فکر میکنم ترس تمام وجودمو پر میکنه وباز می ایستم وذهنم پر میشه از شنیدها...

اما ایستادن یا حرکت کردن ما اثری نداره چون زمان مارو به سمت برگشت می بره ....

چقدر میترسم ...

پشت شیشه برف می بارد

در سکوت سینه ام دستی   دانه ی اندوه می کارد

مو سپیدآخر شدی ای برف     تا سرانجامم چنین دیدی

در دلم باریدی....ای افسوس     بر سر گورم نباریدی

چون نهالی سست میلرزم      روحم از سرمای تنهایی

میخزد در ظلمت قلبم           وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی          عشق...ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست       خسته ام..ازعشق هم خسته

غنچه ی شوق توهم خشکید        شعر..ای شیطان افسونگر

عاقبت زین خوا ب دردآلود         جان من بیدارشد بیدار

بعدازاوبرهرچه رو کردم             دیدم افسوس سرابی بود

آنچه میگشتم به دنبالش              وای برمن...نقش خواب بود

درازدحام این همه صداهای کوتاه وبلند صدای تو با تمام وجودش ساکته ....

 نمیدونم چرا سکوت کردی؟ نمیدونم چرا تلاشی نمی کنی؟

شعله های نگاهت منوگرم درآغوش گرفته....

ومن اینجا با حجمی سرد وساکت ایستاد ام .

ذهنم در بهت هزاران نگاه حیرت بار میچرخه تا جوابی پیدا کنه .

و هنوز تو ساکتی و نگاهت بی شرمانه منو در آغوش گرفته ...

روزای پراز سراب


چه روزای خوبی بود انگار دنیا فقط برای ما دوتا ساخته شده بود.

خورشید هرروزفقط  به خاطر ما طلوع میکرد،باد فقط برای نوازش ما میوزید،  کوه و دشت و دریا برای ما تو دنیا بودن تا لذت ببریم ...

دل خوش بودیم به هم، هیچی جلودار ما نبود، حتی هستی نتوانست مارا به غم آلوده کند ...

تو جنجال امواج اون همه  تصویر، جذبه ی نگاهمون مارا به ایمان میرسوند ...

اما چی شد؟

چرا قصه مون اینجوری تموم شد؟

گاهی فکر میکنم اون روزا فقط یه سراب بود تو خواب رسوبی این ذهن خسته که آشفتش کرده بود...

گریز به کجا می توان ؟؟؟


از همه

می توان به سوی او گریخت .

اما ازاو

به کجا

می توان گریخت ؟!