فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

آنتی سفر

چشمان مسافر پف کرده بود  

چند روز است روزه ی سفر گرفته ٬ خاموش است و چراغ خورشید را روشن نگه می دارد.  

گرم است نه به سختی روزه ی سفر

تابش مستقیم

نمی فهمی می فهمم ؟ 

می فهمی 

نمی فهمم می فهمی ؟ 

نمی فهمم 

آینه ی کودن 

یمهف یمن  

نمی فهمم

اختراعات مهم بشر

رباتی که روبه رویم نشسته بود عالی بود ٬ فقط کلید روشن کردن نداشت . 

این و نوشت و به فکر اختراع برق افتاد . 

اختراع ادیسون اولین ابتکار بشر بود ٬ و سوال خیلی فلسفیه : اگر ادیسون برق و اختراع نمی کرد چی می شد ؟.  

... 

( با فریاد ) این ربات کلید خاموش نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  داره همه رو می کشه.

برای نون های بی نقطه

دفترچه تلفن را که نگاه می کنم زیبایی مارپیچ نون های بی نقطه ات را می بینم . 

ناودونی که خشک شده ٬ مامان بزرگ فکر کنم گیر کرده نمی دونم شاید بارون نمیاد. 

خلاصه دلم تنگ شده ٬ بی معرفتم نه ٬ چند وقته به ات سر نزدم ؟؟!! 

کاش سواد نداشته تو رو من داشتم ٬ آخ نمی دونم از اون ور که خبر ندارم ولی حتما خیلی خوبه  

خیلی خوبه که تو هم رفتی  

قاطی کردم نمی دونم کجا دارم می نویسم . نمی دونم ... هنوزم می گی صبر کنم ؟ 

خوبی خیلی ٬ باور کن این دیگه فانتزی نیست .