فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

بی منت می

می میزنم که حال بد را هم بفهمم ... غُصه را هم... آخ ... که بی منت تو هم شادم شاد! کجایی عزیز جمعه ... نمی بینی . می بینی چه ها که نمی شود! اگر خوابی من که به منت پست شب بیدارم.

همه ی سربازان ۷

تیک...تاک...تیک...تاک.اشتباه نکن این صدای ساعت روی دیوار نیست ساعتی روی دیوار نیست. 

این صدا تنها هارمونیست که می شنوم. صدا برای لحظه ای قطع می شود ...سکوت...تیر خلاص. 

مسافر وسط تلی از خاک محبوس می شود و فقط ناراحت نبود برگ کامولا. 

صدا قطع شد سکوت تیر خلاص. مسافر کم کم به قرق سگ ها باید عادت کند. این تیر خلاص شبانگاهیست. 

صبح از نزدیک هفت. و پادشاهان بی حکم برای اعدام خواب نزدیک هفت . 

آخرین نفر زخمی تر حتی از خود زخم و تقلا برای تیر خلاص.