-
مرثیه ای برای باد
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 00:46
روسری بنفش . رو به خیابان نشسته بود . برگشت به سمت صندلی پشت ، صورتی معصوم با بانداژی که چانه تا پایین گردنش را پوشانده بود ، فقط یک چای نوشید و بلند شد - لعنت به این باد خدای من می شه هیچ وقت نباشه... خیلی عصبانی بود و سعی می کرد بانداژش را زیر روسری بنفش پنهان کند اما باد نمی گذاشت . به سرعت به خانه رفت و روی صندلی...
-
خدا حافظ تی۱۷
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 00:42
از سیاره ی ( تی 17 ) هم باید می رفت . تقریبا چهار ماهی آنجا زندگی کرد، تی ۱۷ یکی از سیاره های پایین کهکشان بود . اونقدر پول فضایی نداشت که به یک سیاره ی درست حسابی سفر کنه ، یکی از دوست های مسافر کوچولو پیشنهاد کرد بدون پول بیاد ، و چند وقتی اونجا زندگی کنه آخه تی۱۷ یکی از املاک پدرش بود. مسافر می دونست اینجا هم گذری...
-
سرگیجه
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 21:34
خواب و بیدار بودم ، چشم هایم از فشار مغزم در حال بیرون زدن بود . گیج می خوردم و تمام افکارم مثل بیسکویت در دهان اش خرد می شد . جعبه جادو همچنان در حال ونگ زدن بود ... سینمای کمدی... آقای فلانی نظر شما در این رابطه.... آخ راستی داشتم داستان شهری را می نوشتم که تجارت اصلی آنها فروش خلوتشات بود خلوتی که حتی ما برای هم...
-
لوبیای سحر آمیز
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 00:04
*لوبیای سحر آمیز را به من داد *. خیلی تعجب نکردم چون چندین ورژن اش را دیده بودم . اما برای اطمینان باز هم پرسیدم . " ببخشید این لوبیا خواص لوبیا هایی که فیلم اش را دیدیم دارد" خنده ی تمسخر آمیزی کرد و گفت : فیلم ها همه چیز را نمی گویند . کمی گیج شدم پرسیدم :" ببخشید آن بالا ، یعنی وقتی رفتم بالا ، چه...
-
فاطیما
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 01:20
اگر نبود زمین چیزی کم داشت ٬ دیگر گرد نبود ٬ مسطح بود٬ بعد او زمین غم باد گرفت و کروی شد ٬ بعد او آنقدر مرد سکوت در چاه داد زد که زمین مثل بادکنک باد شد و بعد او ٬ آنقدر زمین پی مقبره اش می گردد که آخر گم می شود در خیابان راه شیری...
-
مثل E.T
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 01:16
موجود فضایی مثل اش ندیدم تا حالا ده دفعه خواب اش و دیدم ، یک دوچرخه که جلوش سبد داره و E.T توی اون نشسته. پا می زدیم تا از زمین بلند بشیم ، ...سریع تر پا بزن دارن میرسن... موجودی که نه از زیبایی بهره برده نه از زشتی ، با اون چشمهای باباقوریش و اون نگاه مضحک اش برمی گرده به زمین نگاه می کنه و بعد به آسمون ... صداقت تو...
-
نان آن سالها
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 22:36
هر اسطوره ای که داشته باشی یک روز ٬ یک جا گند می زنه... ولی دنیات وام دار کهنه خاطرات اسطوره هاته البته وقتی فکر می کنی می بینی یک تراژدی دو طرفه است تراژدی سقوط نقش اول خودت و سقوط تراژیک اسطورهات به هر حال تو نان آن سالها را می خوری که دنیای خودت را داشتی و سیر مسموم روزمرگی هنوز تو را عضو ثابت دنیا نکرده بود،...
-
پنجره
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 01:08
به پنجره نگاه می کرد ٬ عادت اش شده بود ٬ از خیلی وقت پیش ٬ آبی هروز از وسط خیابون رد می شد ٬ اون موقع سفید سر ساعت ۹ صبح و ۹ شب می دوید کنار پنجره که رد شده آبی رو ببینه خودش می گفت این بهترین عکسیه که تا حالا دیده دقیقا چهاشنبه ساعت ۷ شب بود نارجی به سفید تلفن زد و گفت باید برگردی واسه ۸ بلیت رزرو کردیم ٬ مونده بود ٬...
-
فرش قرمز
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 01:31
اواخر پاییز بود ٬ آسمان روی ابرها فرش قرمز پهن کرده بود مراسم اسکار بهترین دانه ی برف سال است٬ باد مجری این برنامه شد ( مجری خنک و لوس و دلگیریست ) نمی دانم چرا بدون مراسم هم هر سال مجری می شود حتی وقتی ابرها در اورپا سوار موج خیلی کم فشارند ( ابرهایی را می گویم که در آن ور آب خوب می بارند ولی وقتی به ما می رسند...
-
آپ
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 00:56
کاشف سرزمین های دوردست ٬ مدال کمک به سالخورد ها رو کم داره رفتن به شهر عشق فقط با چند تا بادکنک // بادکنک ها نماد کودکین// *جدا شده ای از نخ نگاهم چون بادکنک ماه* خدای من این ذهن هر چی فانتزی بخوره کمه فانتزی رو مثل دارو نباید خورد مثل غذا باید مصرف بشه
-
جنگ
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 00:31
آخرین بار وبلاگش رو چک کرد هیچ کامنتی نبود ، از وقتی سفید و سیاه متحد شدند بر علیه خاکستری ها بازدید های روزانه اش کم شده بود خیلی ناراحت و غمگین شد ، نه به خاطر وبلاگش بخاطر اینکه دیگه اثر نداشت قدرت عجیب اش ، دیگه اثر نداشت (آخه تیستو می تونست دست به هر چی بزنه گل وگیاه اش کنه) دیگه مثل جنگ اول سیاه با سفید نمی...
-
صدا
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 02:19
صدای برف ٬ کاش بیشتر بود که بشنوم و از خواب بیدار شوم . اگه بیشتر بود نمی گذاشتم صبح تعطیلی برف ٬ کسی دفتر سفید ام را خط خطی کند .
-
خورزوخان
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 23:58
ببخشید آقا کسی نمی گزارد جلو تر برم شما ندیدید چه کسی بود ؟ دستش خیلی سریع می چرخید بالا و پایین راست و چپ تا رو به صورتم می ایستاد می گوید : //هی فلانی شاید همین باشد//
-
قالیچه ی پرنده
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 01:39
روی قالیچه ی پرنده نشسته بود و لنگر روی ماه خیس انداخت و تصویر عجیبی از تعلق زنجیر وار در امتداد حلقه های خیس هلال دید ، لحضه ای نگاه به زحل و قوس و قزح ... شگفت ماند ، هوایی شد و دوباره دست اش روی لنگر قالیچه می لغزید ... می لغ ... شه پر شاه هوا اوج گرفت --- شهر را دید و بر او ماند شگفت سوی بالا شد و بالاتر شد ---...
-
هوم
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 02:37
کمی هوم می نوشم و کلون در ورجمکرد را می زنم ٬ آنقدر می کوبم تا راه ام دهند --خواهش می کنم در را باز کنید ٬ استاد کوارسمن و...
-
فانتزی بت ها
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 00:24
چه احمق انسانی که بر گزیند خدایی مثل خدای پلاس در خانه های گذشتگان خدایی که در دل ات نمی رود ، جای نمیگیرد در کلاسور ات ، گوشه ی دفترت خدایی که می دانی همیشه یک جاست ... خدایی که می دانی کجاست.(؟).(!)
-
پل
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 01:33
مسافر کوچولو پایه باش فقط تا صبح روی تمام پل های شهر قدم بزنیم تا کمی آرام شویم مسافر کوچولو : پل های شهر شما خیلی کمه هر پل را صد بار بریم ٬ کمه؟؟؟ مسافر کوچولو : خیلی٬خیلی...
-
پاییز
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 01:09
چه فانتزی بنفش ای است دوستی پاییز و پرستو ٬ کاش به خاطر کریسمس هم که شده یک شب کنار هم می ماندند
-
تعطیلی کافه ی دانشگاه
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 00:46
بابالنگ دراز این اولین نامه توی سال جدیده که می نویسم ٬ به خودم قول داده بودم تا اول تابستون نامه ننویسم ولی مجبور شدم ٬ متیوس داره کافه ی دانشگاه و می فروشه و من دیگه جایی ندارم وقتی عصبانی می شم برم اونجا از همه مهمتر املی ( خدمتکار فرانسوی ) رو دیگه نمی بینم ٬ توی این مدت بهترین دوستم املی بود ٬ خدای من کاش یک کم...
-
سایه
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 01:47
گاهی اوقات از سایه ی آدم ها می ترسم ٬ مثل سایه ی بابا لنگ دراز...
-
انقلاب رمورتال ها (سقوط روبات ها ) قسمت دوم
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 01:45
پ.لطفی: چرا داریم ، خودتون رو به اون راه نزنید آقای مارکس ما بشتر از اینکه نگران بودن روبات ها باشیم نگران نابودی اونا هستیم ، اقتصاد ما به روبات ها وابسته شده ، همتون می دونید می شه ربات ها رو نابود کرد ولی این کار نمی کنید(با صدایی بلند ولحتی عصبانی ) چون نگران حساب های بانکی تون هستید . رئیس مجلس : آقای لطفی شما...
-
انقلاب رمورتال ها (سقوط روبات ها ) قسمت اول
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 01:16
این مهم ترین تصمیم بشر بود ، مجلس باید انتخاب می کرد زمان اندکی مانده بود ولی سکوت کار را مشکل می ساخت و چشم ها ی تمام مردم دنیا به تلوزیون . پروفسور لطفی این سکوت را شکست ، (صدای بوق) من رو وصل کن به صحن مجلس [ صدا اپراتور ]: طبق برنامه ارتباط تا یک ساعت دیگه مقدور نیست ( این جمله تکرار می شود ) . پروفسور به شدت...
-
رویای خاکستری
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 10:03
< فکر کنم از دیوار های غار شروع شد اولین وبلاگ و این اولین وبلاگ منه >چیزی که کم داشتم رویاست رویایی که خاکستری شده بود ٬ اینجا مسابقه ی فانتزی هاست برای کسانی که هنوز کیت تخیل آنها کپک نزده