فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

پل

مسافر کوچولو پایه باش فقط تا صبح روی تمام پل های شهر قدم بزنیم تا کمی آرام شویم 

مسافر کوچولو : پل های شهر شما خیلی کمه 

هر پل را صد بار بریم ٬ کمه؟؟؟ 

مسافر کوچولو : خیلی٬خیلی...

نظرات 2 + ارسال نظر
آلفا یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ق.ظ http://alpharays.blogsky.com/

بابا تو خیلی با کلاس و خارجی می نویسی..
حس می کنم دارم ترجمه شده ی یه کتاب باحال رو می خونم!!
مخصوصا پست پایینیت خیلی دلنشین بود..یه فانتزی دلنشین..
پاییز ، بنفش ، پرستو ، کریسمس ، شب...
چرا یاد بچگی‌هام افتادم باز..؟!‌ :(

خیلی خوشحال میشم پیش منم بیای..
منتظرتم دوست من.. :)

ترجمه نیست ته نشین فانتزی های فراموش شده ی من است
که چند سالی فراموشم شده بود و با تبخیر خودم بیشتر پیدایش می کنم
see you... (فکر کنم معنی اش یعنی با کمال میل!!!)

کوریون دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

باید بهش پیشنهاد میدادی روی پل سیگار بکشه /سیگار روی پل/فقط توی همین دنیاهای کوچیک/ می چسبه..

یعنی بیشتر از سیگار کشیدن تو b612 مچسبه ، اما بهش پیشنهاد می دم که با ما هم دلامی بزنه البت بی پیر به می خانه نمی روم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد