فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزی بت ها

چه احمق انسانی که بر گزیند خدایی مثل خدای پلاس در خانه های گذشتگان  

خدایی که در دل ات نمی رود ، جای نمیگیرد در کلاسور ات ،  گوشه ی دفترت 

خدایی که می دانی همیشه یک جاست ... خدایی که می دانی کجاست.(؟).(!) 

نظرات 2 + ارسال نظر
آلفا دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ق.ظ http://alpharays.blogsky.com/

خیلی دوست دارم بدونم کسی مثل تو که انقدر فانتزی های قشنگ داره ، چه خدایی میتونه توی ذهنش داشته باشه..خداش چه شکلیه..

باید خیلی قشنگ باشه.. و احتمالا قشنگترینشون...

پ.ن: (فانتزی های بعد از مسواک) به شدددددددت من رو یاد بچگیم انداخت...
تو چرا انقدر من رو یاد اون موقع میندازی علی..؟!
شاید چون اون موقع....
هیچی...
یادش بخیر...

نمی توانم انکارش کنم سعی می کنم و باز به اسم اش قسم می خورم
...به خدا ...
و در باره گذشته ٬ رویا های کودکی وفادارترین دوست ماست که خواب یک لیسک اش میارزه به تمام گشنگی های سیرمان
...فراموشش نکن میمیری ٬ میمونی ٬ می گندی

کوریون دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

خدایی که در دل ات نمی رود/جای نمیگیرد در کلاسور ات/گوشه ی دفترت /خدایی که نمی دانی کجاست..

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد