فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

قالیچه ی پرنده

روی قالیچه ی پرنده نشسته بود و لنگر روی ماه خیس انداخت و تصویر عجیبی از تعلق زنجیر وار در امتداد حلقه های خیس هلال دید ، لحضه ای نگاه به زحل و قوس و قزح ... 

شگفت ماند ، هوایی شد و دوباره دست اش روی لنگر قالیچه می لغزید ... می لغ ...

شه پر شاه هوا اوج گرفت --- شهر را دید و بر او ماند شگفت 

سوی بالا شد و بالاتر شد --- راست با مهر فلک همسر شد 

لحظه یی چند بر این لوح کبود --- نقطه ای بود و سپس هیچ نبود

نظرات 2 + ارسال نظر
حسام سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ق.ظ http://www.notefalse.bogfa.com

میشه بالا رفت
انقدر بالا که فکرشم گیجت کنه
اما هرچی بالاتر بری سقوطت حتمی تره

گر در اوج فلکم باید مرد---عمر در گند به سر نتوان برد

کوریون پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

مرسی جواب!

مرسی که به ما سرمیزنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد