فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

صدا

صدای برف ٬ کاش بیشتر بود که بشنوم و از خواب بیدار شوم .  

اگه بیشتر بود نمی گذاشتم صبح تعطیلی برف ٬ کسی دفتر سفید ام را خط خطی کند . 

خورزوخان

ببخشید آقا کسی نمی گزارد جلو تر برم شما ندیدید چه کسی بود ؟ 

دستش خیلی سریع می چرخید بالا و پایین راست و چپ تا رو به صورتم می ایستاد می گوید :

//هی فلانی شاید همین باشد//

فانتزی بت ها

چه احمق انسانی که بر گزیند خدایی مثل خدای پلاس در خانه های گذشتگان  

خدایی که در دل ات نمی رود ، جای نمیگیرد در کلاسور ات ،  گوشه ی دفترت 

خدایی که می دانی همیشه یک جاست ... خدایی که می دانی کجاست.(؟).(!) 

پل

مسافر کوچولو پایه باش فقط تا صبح روی تمام پل های شهر قدم بزنیم تا کمی آرام شویم 

مسافر کوچولو : پل های شهر شما خیلی کمه 

هر پل را صد بار بریم ٬ کمه؟؟؟ 

مسافر کوچولو : خیلی٬خیلی...

پاییز

چه فانتزی بنفش ای است دوستی پاییز و پرستو ٬ کاش به خاطر کریسمس هم که شده یک شب کنار هم می ماندند