فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

پنجره

به پنجره نگاه می کرد ٬ عادت اش شده بود ٬ از خیلی وقت پیش ٬ آبی هروز از وسط خیابون رد می شد ٬ اون موقع سفید سر ساعت ۹ صبح و ۹ شب می دوید کنار پنجره که رد شده آبی رو ببینه خودش می گفت این بهترین عکسیه که تا حالا دیده دقیقا چهاشنبه ساعت ۷ شب بود نارجی به سفید تلفن زد و گفت باید برگردی واسه ۸ بلیت رزرو کردیم ٬ مونده بود ٬ خدایی سخت بود ٬ ساعت ۹ رو باید چه کار می کرد . 

به پنجره نگاه می کرد ٬ عادت اش شده بود ساعت ۹ که میره سر کار به اون پنجره ی تیره نگاه کنه البته سریع و زیر چشمی ٬ شب هم ۸ کارش تموم می شد و ساعت ۹ از زیر اون پنجره تیره رد می شد خودش  می گفت مثل یک عکس زیباست تصویر دو دست روی پنجره و صورتی همیشه مات ٬ آبی اون روز ٬ دقیقا چهارشنبه ساعت ۷ کارش تموم شد و لی وایستاد ۸ راه بیفته که ساعت ۹ از اونجا رد بشه ٬ اون تصویر عوض شده بود ٬ عادت شده بود هروز نگاه می کرد شاید اون عکس و دوباره ببینه ٬ زمستون شد پنجره ی تیره بخار گرفته بود و انگار یک چیزی هم روی پنجره نوشته شده بود این بار هم رد شد و باز پنجره خالی بود 

از وقتی برگشت هر شب به پنجره نگاه می کرد ٬ سفید و می گم ولی دیگه داشت نا امید می شد زمستون شده بود پنجره بخار گرفته بود به خودش قول داد برای آخرین بار به پنجره نگاه کنه ولی قبل اش رو پنجره نوشت : 

دیگه پنجره ها هر کار دلشون بخواد می کنن 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
آلفا سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ

دلم میخواست هیچوقت پنجره‌ای نبود که بخارش آبی و سفید رو از هم جدا کنه..
دلم میخواست آبی یه کم اون نوشته رو با دقت تر میخوند..نه سریع و زیرچشمی..
دلم میخواست سفید پنجره رو بشکنه..
یه کم شهامت لازمه تا آبی و سفید زندگی ما با هم یکی شن و بشن: "آبی آسمونی"
بیا پنجره‌ی بخار گرفتمون رو بشکنیم...خیلی مونده زمستون تموم بشه............

*دیگه پنجره ها هر کار دلشون بخواد می کنن *
تصویر آینه وار خودت روی پنجره ی خیس/ ساعت ۹ / سرمای لذیذ دست های متصل به پنجره
باور کن نمی شه پنجره را شکست ، این وظیفه ی کودک سنگه

کوریون چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

تو از کسائی هستی علی /که توی مدرسه باید تو گوشی می خوردند! /این پست بمراتب نزدیکتره /به توئی که می شناسم /و مهم تر از اون/ به دلیلی که داری براسش می نویسی..
به فرمایشاتم اضافه می کنم دو موضوع رو:
1) عنوان وبلاگ زیادی و بیخودی بلند/ من با زیاد یا بلند مشکلی ندارم! / اما بشرطی که هدف رو انتقال بده
2) قالب وبلاگ هم چنان به پست هات نمی خوره /گور بابای مخاطب /واسه خودت میگم که شب بهشب که وامیکنی این جا رو /نخوره توی ذوقت
3)این یکی رو اضافه کردم که بدونی همه چیز/ قرار نیست با برنامه پیش بره! :دی

۱. از سیلی گرم ات ممنون
۲.مثل تابع سینوس٬ حالم و میگم/ بازم ممنون که که واسه تابع سینوسم گاهی قدر مطلق می شی
۳.راجع به اسم ٬ قبل هر ورزشی نرمش لازمه ممکنه نرمش کمی طول بکشه ٬ قبول که زیاده ولی یک جور نرمشه شاید هم شرط ورود
۴.برای قالب قبول دارم یکم تنبلی کردم(...)
۵.با ۳ شدید موافقم
یا علی...

حسام چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:26 ق.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

خیلی وقته زمستون
شیشه ها بخار گرفته است
می تونی ها کنی و خودت یه تصویر بسازی

تصویر ؟
من که می گم گور بابای هر چی شیشه ی ماته
اگه شده می شکنم اش
نکنه ساعت ۹رو خوب نبینم٬ نکنه مات ببینم اش.

تیر خلاص چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ

مهم اینه دل کجا بره

نمی دونم

منم از نوشته های شما خوشم میاد

ولی نقد هنری بلد نیستم

مهم اینه قبل مسواک و بعدش به هر حال به دل می شینه

ممنون که سر می زنید.
*وبلاگ دفتر خاطرات شب های تشویش و توهمه
و آرامشی که تو این همه IP گم میشه
ته مانده های تقلای دل برای ابراز تپشه*

آلفا پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ

هیچ میدونستی خوندنت با یه آهنگ ملایم چقدر لذتبخش تر میشه؟! الان این اتفاق برای من افتاد..

هنوز مسواک نزدی؟!!

قربانت مگه تو به انفرادی سر بزنی
ما که امشب بی مسواک فانتزی می زنیم

آلفا پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ق.ظ

کو پس؟!
تنهایی فانتزی زدی بی معرفت؟!

نوکرتم ..
خدایی شرمنده گشنم بود تنها تنها زدم

آلفا پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ

علــــــــــــــــی

بیا بیرون از پشت اون شیشه‌ی لعنتی دیگه...

خسته شدم انقدر اومدم و بخارش نذاشت ببینمت..!

بدجوری صدای کلاغ میاد...

اگه صدای کلاغ میاد تو پاییزی رفیق...
بهار می بینمت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد