فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

هندوانه ی شیرین رسیده

خیابان به اندازی گرگ و میش گنگ بود . چند شب است کارم دیر تمام می شود و هنگام برگشت گربه ای مرموز تعقیبم می کند ٬ فقط دنبالم می کند و وقتی برمی گردم و نگاهش می کنم سرش را به کاری بیهوده در خیابان بند می کند . این اواخر کارمان شده بود ٬ من و شریکم و اسد از شرکت تا پارک پیاده برویم . تا این که دیشب مجبور شدم تنها برگردم . 

 رضا شریکم به بیماری سختی دچار شده ٬ گلویش به اندازه یک هندوانه ی شیرین رسیده باد کرده است . گربه و بیماری نمی دانم ولی بی ربط به هم نیست ٬ دقیقا بعد کشف رابطه ی بین گربه و بیماری زندگی این چند ساعتم مختل شده . 

درب های شرکت را قفل زدم چراغ را خاموش کردم و درب شرکت را بستم. ثانیه ای نگذشت که روبه روی شرکت صدای ترمز ماشین سکوت آن وقت شب را قطعه قطعه کرد و صدای هم همه ی مردم به فضا اضافه شد ٬ نزدیک تر شدم  

- پیر مرد بی چاره 

گلویش مثل هندوانه ی شیرین رسیده ٬ باد کرده بود که اگر این یک فیلم ترسناک بود باید آن گربه اکنون در صحنه حظور می داشت که هر چه منتظر ماندم نیامد  

ترسیده بودم چشمانم را بستم که صدای گربه تاریکی پشت پلک هایم را قطعه قطعه کرد ٬ چشمانم را باز کردم تمام مردم خیابان گلویشان باد کرده مثل هندوانه ی شیرین رسیده  

در یک لحظه گربه همون گربه ی چند روز پیش و دیدم وسط خیابان بودم نفهمیدم  

صدای ترمز ماشین سکوت شب رو قطعه قطعه کرد ٬ سفید شد کم کم همه جا ٬ یهو درخت سیب آدم و حوا رو دیدم اومدم دوباره بچینم اش دوباره همه جا سفید شد مهتابی بیمارستان بود و سفیدی لباس دکتر می خواستم بگم چی دیدم که صدای پرستار اومد 

- آقای دکتر گلوش ٬ گلوش داره مثل هندوانه ...  

دستم سیب بود این و مطمئن بودم... 

  

نظرات 5 + ارسال نظر
شهاب پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.far30tak.blogveb.com

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبا و پر محتوایی داری در صورت تمایل برای تبادل لینک من رو با نام رایگان کردن اینترنت لینک کن بعد بهم خبر بده با چه اسمی لینکت کنم.منتظرتم[قلب][گل]

فاطمه جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ http://sarahoseyni.blogfa.com

سلام وب قشنگی داری خوشحال میشم بهم سر بزنی

هدیه سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ب.ظ

دلم تنگ شده بود برای اینجا

ممنون ٬ و سلام
باز که از این سیاره هم رفتی ؟!
این نشانه آخر بود ؟؟

مرسی که میای ...
یا علی

هدیه چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.paradise-or-hell.blogfa.com

نه من دست بردار نیستم

خونه به دوشم

رووم نشد آدرسو جدیدو بزنم

چون حبابم الفت وهم بقا زنجیرپاست
خانه بر دوش طبیعت را هوا زنجیر پاست
(بیدل دهلوی)


یا علی.

هدیه پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد