جادوگر شهر اوز زیر خانه ی دوروتی دست و پا می زد ٬ آلیس اشتباهی آن روز در خانه ی دوروتی بود
آلیس فاتحانه وارد سرزمین اوز شد و دوروتی وارد سرزمین عجایب.
آنها برای همیشه و بدون هیچ تلاشی برای فرار در سرزمین عجایب و اوز ماندند.
گور بابای مترسکی که مغز ندارد، آدم آهنیای که قلب ندارد و شیر بزدلی که شجاعتش را از دست داده است . این رویای احمقانه ی کورالین بود در سیرک دکتر پارناسوس.
مثل همون جعبه جادو و کالسکه ای که می کشوند همه رو توش منو بردی...
مثل همان همشهری در غربتی ...
مثل آشنایی ...
فدات
یا علی.
آلیس آدم خود ساخته ای بود
اما گیجم می زد
این روزها گمونم پریشونی
و خدا خدا می کنم که احمق باشم
با همه ی بی سر و سامانیم
باز به دنبال پریشانیم
گیج می خوریم که سوار عقربه های ساعت روزی دو بار از مرز دوازه می گذریم
مطمئن هستم به صحت این جمله که این نیز بگذرد
ممنون...
یا علی.
آخ جادوگر خوب ، جادوی سالخورده ی احمقانه ی کورالین ..
WTF...؟!
چی کار کردی؟!! اما به نظر منم اینطوری قشنگتر بود.. شایدم جدیدتر!
سلام آلفای عزیز
کجایی ؟
همه چیز در حال تغییر کردنه ( این شعار که برات آشناست )
همه چیز تغییر می کنه جز خود خود آدم.
روزی یا هفته ای یک بار و به وبت سر می زدم
یه جورایی دلم تنگ بود واست
خدای فرشتگان نگهبانت.
یا علی.