فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

دکتر پارناسوس

جادوگر شهر اوز زیر خانه ی دوروتی دست و پا می زد ٬ آلیس اشتباهی آن روز در خانه ی دوروتی بود 

آلیس فاتحانه وارد سرزمین اوز شد و دوروتی وارد سرزمین عجایب. 

آنها برای همیشه و بدون هیچ تلاشی برای فرار در سرزمین عجایب و اوز ماندند. 

گور بابای مترسکی که مغز ندارد، آدم آهنی‌ای که قلب ندارد و شیر بزدلی که شجاعتش را از دست داده‌ است . این رویای احمقانه ی کورالین بود در سیرک دکتر پارناسوس. 

نظرات 4 + ارسال نظر
حسام دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ق.ظ http://www.notefalsae.blogfa.com

مثل همون جعبه جادو و کالسکه ای که می کشوند همه رو توش منو بردی...

مثل همان همشهری در غربتی ...
مثل آشنایی ...

فدات
یا علی.

هدیه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ

آلیس آدم خود ساخته ای بود

اما گیجم می زد

این روزها گمونم پریشونی

و خدا خدا می کنم که احمق باشم

با همه ی بی سر و سامانیم
باز به دنبال پریشانیم

گیج می خوریم که سوار عقربه های ساعت روزی دو بار از مرز دوازه می گذریم
مطمئن هستم به صحت این جمله که این نیز بگذرد
ممنون...

یا علی.

کوریون چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://chorion.blogsky.com/

آخ جادوگر خوب ، جادوی سالخورده ی احمقانه ی کورالین ..

آلفا دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://alpharays.blogsky.com/

WTF...؟!
چی کار کردی؟!! اما به نظر منم اینطوری قشنگتر بود.. شایدم جدیدتر!

سلام آلفای عزیز
کجایی ؟
همه چیز در حال تغییر کردنه ( این شعار که برات آشناست )
همه چیز تغییر می کنه جز خود خود آدم.
روزی یا هفته ای یک بار و به وبت سر می زدم
یه جورایی دلم تنگ بود واست

خدای فرشتگان نگهبانت.
یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد