فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

لعنت به شما آقای اگر و آقای کاش

لعنت به شما آقای اگر و آقای کاش. این طور شروع کرد . توی دفترشان نشسته بود ٬ روی مبل دفتر آقای اگر و آقای کاش. دفتر فوق العاده مدرنی که می شد تمام کره ی زمین را از آنجا دید زد. البته در آنجا هیچ پنجره ای وجود نداشت . تمام دیوار ها پر از تلویزیون های عظیم بود . مردمی که آقای اگر و آقای کاش را صدا می زدند زنده در این تلویزیون ها به نمایش در می آمدند. 

به جز تلویزیون آخر که گذشته ای از بیچاره را نشان می داد . بیچاره کارمند رسمی شرکت بزرگ آقای اگر و آقای کاش است. عصبانی بود و با این جمله شروع کرد لعنت به شما آقای اگر و آقای کاش. بیچاره به عنوان کیس آزمایش انتخاب شده بود چندین هزار سال پیش . 

آزمایش این بود : هر <<اگر و کاشی>> که به زبان می آورد او را به قبل از اتفاق منتقل می کرد تا جبران کند... 

او عصبانی بود و می گفت : لعنت به شما آقای اگر و آقای کاش ٬ کاش هیچ وقت پایم را اینجا نمی گذاشتم ٬ اگر آن روز قبول نمی کردم ............

نظرات 9 + ارسال نظر
حسام پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

آره... فانتزی فقط دید سوررئال نیست... خود این تفکر نوشتتم ته فانتزی...
ولی این یکی یکم تلخ بود... لحظه تبعید درد داره برادر
فدایی داری

واسه من فانتزی یعنی اون چیزای که دوست دارم باشن ولی نیست جایی خیلی شبیه واقعیت راحت تر و آرام تر و مهربان تر ...
لحظه ی تبعید تلخ مشه مثل جمعه ٬ غروب ها ... آخ ... خیلی چیزا رو نمی شه گفت باید تو ته سینه ات تبعید شون کنی ٬ واسه اون حرفا هم درد داره ... آره حسام درد داره که می رن تو چاه داد می زنند...

یا علی.

تو پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

این اگرها و کاشها گند زده تو زندگیمون...

تو من هستی یا تو که اینجایی من هم!!!!!...

آره خیلی واسه سلامتی زندگی بده ... اگه هرچی گذشت بازم باید بی خیال شد کمپانی لعنتی آقای اگر و آقای کاش...



یا علی.

حسام جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ق.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

نوشتم رفیق

اومدم عزیز...

هدیه سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ

بابت این بیماری خیلی تو فکر رفتم

نمی دونم

قسمت بعضی آدما عجیبه خیلی عجیب

هدیه جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ

خوب نیستم علی

خودمو به خوبی می زنم

اینقدر زدم که لپم همیشه قرمزه

هما شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://www.ghahvehtalkh.blogsky.com

اونقدر نوشته هاتونو دوست دارم و فانتزی هست که فک می کنم من زیاد نمیتونم دربارشون اظهار نظر کنم!!جز اینکه بگم اینم قشنگ بود مثل همیشه :)

هدیه شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

این کامنتدونی وبلاگت تیک خصوصی نداره

اتفاقا امروز همش ذکر و خیر مشهد بود

خیلی خوبه که ۱ رابط صمیمی بین خودم و امام رضا پیدا کردم

بهش بگو

دلم برای پرسه ی بی قراری کبوترا تنگه

در خصوص اون خبری که دادی

راستش دلم گرفت

میدونم سخته

اما یه چیزیو بهتر می دونم

نه برای تو...

به تو خستگی راه نداره

تار و مارش می کنی

می دونم

می دونم

می دونم

ققنوس سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ http://parande-ye-atash.persianblog.ir

دلمان برای بوی چسب ام دی اف تنگ شد باز

وای من بر این پای تخت...
عزیزی که با چسب ام دی اف خارجی به روحمان چسبیدی..
علی علی.

امید پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ب.ظ

واقعا عالی بود. داشتم توی گوگی سرچ میکردم به این جا اومدم. ولی چی داشتم سرچ می کردم " لعنت به اگر " چون هرچی میکشم از این " اگر "

ممنون امید ، این اعتقاد منه : لعنت به اگر های زندگیم...

منتظرتم تو سیاره ی کوچیکم...

یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد