فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

بگذار این نمایش بالا بماند

طناب به دست های این فرشته وصل کرده اند ٬ بابا من فهمیدم حقه بود. کودک ذوق کرده بود از این اکتشاف. نمایش همچنان ادامه داشت و پدر بی توجه به کودک با خانم باروک( دختر بی همتای صاحبخانه )صحبت می کرد . خدای من این نمایش فوق العاده است و با لبخند به سمت خانوم باروک گفت این نمایش باید ادامه یابد. 

خوب فهمیدم درد تو پول نیست دیگه از نمایش خسته شدی . بازیگر گفت قلب من در حال شکستن است رئیس این نمایش با چشمانی غمگین و ملتمس به او گفت گریم نمایش ات دارد پوسته پوسته می شود و بازیگر برای همیشه استعفا داد و گفت اما هنوز خنده ام باقی است. 

فقط یک جامه دار ساده بود . خانوم لاغر و پریشان اتاق سیار . رئیس با عصبانیت زیاد سمت او رفت گفت نمایش بهم خورد ٬ پرسید چرا؟ گفت فرشته استعفا داد لبخند زد و گفت من جای او بازی می کنم رئیس می خواست او را بکشد که گفت این نمایش باید ادامه یابد رئیس گفت مطمئنی ؟! گفت آنقدر که بدون طناب هم می توانم وارد صحنه شوم رئیس خندید و خانوم لاغر گفت : 

جاویدان با این نمایش

نمایشی که باید     ادامه یابد.

نظرات 6 + ارسال نظر
حسام جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

چه مونولوگی میشه تو این میزانسن ...

اول خیلی سلام حسام.
دوم مرسی
سوم فداییییییییییییییی داری .


یا علی.

زینت جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ http://touch-66.blogfa.com

جاویدان باد این نمایش!

مرسی:)

باید اجرا شود این تئاتر...

ممنون از عبورات.


یا علی.

هدیه شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ

هووووووووووم

همه ی نمایشا پایان ناپذیرن

سلام از وسط سیبری...
این نمایش مخصوصا
یا علی.

هدیه پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ب.ظ

تو هیچ وقت با بودنت دست خالی نبودی

یعنی دست پر بودی

یعنی وقتی میومدی دستات خالی نبود

این یعنی دستات پر بودن

و جا نداشتن که توش خالی ها رو جا بدن

یعنی پر بود با خیلی خیلی چیزای خوب

یعنی خالی بود از چیزای بد

این یعنی اینکه تو هرگز دست خالی نبودی

فهمیدی؟

سلام و فدات و خجالت
چطوری آب و آتش ... خوبی؟
امیدوارم دست هیچ کی خالی نباشه
این روزا دست خالی بودن و دارم می بینم ٬ آدم ها که دستشان خالی است
نمی دانم چه کنم فقط برای دستان همه آرزو های خوب می کنم.

یا علی.

حسام چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

نیستی رفیق.../

ای وای ....
چطوری ؟
تعبیر واقعی جر خوردن شدم ...


خیلی فدات.
یا علی.

هدیه پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:48 ب.ظ

سلام

چرا حالت خوب نیست؟

می دونم

من که توی رگهام به جای خون انتظار جریان داره

نباشه یه چیزی کمه

اما امیدوارم اگه تو رو ناراحت کرده

زود تر به مقصد برسه

هرچی که هست


هیییییییییس

به کسی نگی ها

اما تا حالا ۲ بار

تونستم تو دنیای واقعی هم بدون کوله بار قید همه چیز رو بزنم

البته نه طولانی مدت

سلاااااااااااااااااااااااااام.
پای همه یه روزایی تو گل گیر می کنه.
راستی خونه ت کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی شد؟؟؟؟


منتظرما

یا علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد