فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد. 

خطی ننویسم که بلرزاند دل کسی را. 

خودم را زدم به نمی دانم که شاید مثل مثل کودکی پشت دست های مادر پناه بگیرم. 

خوب تعرفی جز حذف ا از خواب ندارد . بیدار شود ... 

آخ از این هرمونتیک درد ... آخ از دست من و خودم و خود منم و من خودم.  

پنهان همیشه در من شُکر . بزرگ بزرگوار شُکر . آرام وجودم شُکر.

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ http://deleasemooni.blogsky.com

عالی بود
به منم سر بزن...نظراتم بگو.خوشحال میشم

هدیه چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ

خوبه که خوبی

و دقیق نمی دونی

هدیه جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:43 ب.ظ

گرچه اینجا همیشه خوبه

اما بودن و نبودنت یک دنیا تفاوته

هدیه شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ق.ظ

کله سحر نمی دونم دنبال چی می گردم اینجا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد