فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

سفرنامه ی جدید مسافر کوچولو

توی سیاره E1 دو نوع موجود متفاوت از تمام کائنات زندگی می کنند . یکی لوبلو ها و یکی دیگر مو بلو ها ، لو بلو موجوداتی هستند که تشکیل شدن از یک دهان بزرگ و گشاد و یک پا (مثل مرغ) باید توجه داشت آن ها خیلی خطرناکند برای زمان و کائنات . نکته ی جالب درباره ی لوبلو ها مغز تک سلولی آنها است که فقط برای فک زدن کد می دهد. 

و اما مو بلو ها که تشکیل شدن از چندین گوش دراز و تعداد زیادی پا که خب فقط برای دویدن استفاده می کنند ( سگ دو زدن ) . باز هم توجه داشته باشید این موجودات هم خیلی خطرناک هستند برای ارزش های والای کائنات . نکته جالب در مورد موبلو ها مغز یک میلیارد هسته ای است که تا آخر عمرشان بی استفاده می ماند. 

پ ن : با بومپالومپا ها اشتباهشان نگیرید... 

هندوانه ی شیرین رسیده

خیابان به اندازی گرگ و میش گنگ بود . چند شب است کارم دیر تمام می شود و هنگام برگشت گربه ای مرموز تعقیبم می کند ٬ فقط دنبالم می کند و وقتی برمی گردم و نگاهش می کنم سرش را به کاری بیهوده در خیابان بند می کند . این اواخر کارمان شده بود ٬ من و شریکم و اسد از شرکت تا پارک پیاده برویم . تا این که دیشب مجبور شدم تنها برگردم . 

 رضا شریکم به بیماری سختی دچار شده ٬ گلویش به اندازه یک هندوانه ی شیرین رسیده باد کرده است . گربه و بیماری نمی دانم ولی بی ربط به هم نیست ٬ دقیقا بعد کشف رابطه ی بین گربه و بیماری زندگی این چند ساعتم مختل شده . 

درب های شرکت را قفل زدم چراغ را خاموش کردم و درب شرکت را بستم. ثانیه ای نگذشت که روبه روی شرکت صدای ترمز ماشین سکوت آن وقت شب را قطعه قطعه کرد و صدای هم همه ی مردم به فضا اضافه شد ٬ نزدیک تر شدم  

- پیر مرد بی چاره 

گلویش مثل هندوانه ی شیرین رسیده ٬ باد کرده بود که اگر این یک فیلم ترسناک بود باید آن گربه اکنون در صحنه حظور می داشت که هر چه منتظر ماندم نیامد  

ترسیده بودم چشمانم را بستم که صدای گربه تاریکی پشت پلک هایم را قطعه قطعه کرد ٬ چشمانم را باز کردم تمام مردم خیابان گلویشان باد کرده مثل هندوانه ی شیرین رسیده  

در یک لحظه گربه همون گربه ی چند روز پیش و دیدم وسط خیابان بودم نفهمیدم  

صدای ترمز ماشین سکوت شب رو قطعه قطعه کرد ٬ سفید شد کم کم همه جا ٬ یهو درخت سیب آدم و حوا رو دیدم اومدم دوباره بچینم اش دوباره همه جا سفید شد مهتابی بیمارستان بود و سفیدی لباس دکتر می خواستم بگم چی دیدم که صدای پرستار اومد 

- آقای دکتر گلوش ٬ گلوش داره مثل هندوانه ...  

دستم سیب بود این و مطمئن بودم...