فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فرش قرمز

اواخر پاییز بود ٬ آسمان روی ابرها فرش قرمز پهن کرده بود مراسم اسکار بهترین دانه ی برف سال است٬ باد مجری این برنامه شد ( مجری خنک و لوس و دلگیریست ) نمی دانم چرا بدون مراسم هم هر سال مجری می شود حتی وقتی ابرها در اورپا سوار موج خیلی کم فشارند 

( ابرهایی را می گویم که در آن ور آب خوب می بارند ولی وقتی به ما می رسند فشارشان می افتد )  

آپ

کاشف سرزمین های دوردست ٬ مدال کمک به سالخورد ها رو کم داره 

رفتن به شهر عشق فقط با چند تا بادکنک // بادکنک ها نماد کودکین//  

*جدا شده ای از نخ نگاهم چون بادکنک ماه* 

 خدای من این ذهن هر چی فانتزی بخوره کمه 

فانتزی رو مثل دارو نباید خورد مثل غذا باید مصرف بشه

جنگ

آخرین بار وبلاگش رو چک کرد هیچ کامنتی نبود ، از وقتی سفید و سیاه متحد شدند بر علیه خاکستری ها بازدید های روزانه اش کم شده بود خیلی ناراحت و غمگین شد ، نه به خاطر وبلاگش بخاطر اینکه دیگه اثر نداشت

قدرت عجیب اش ، دیگه اثر نداشت (آخه تیستو می تونست دست به هر چی بزنه گل وگیاه اش کنه) دیگه مثل جنگ اول سیاه با سفید نمی جنگید. تصمیم اش و گرفت ، چمدون اش و بست و آماده شد، ولی  باید آخرین پست اش را می نوشت . ..(صدای بوق دیال آپ ) ... (نام کاربری ...) ... (مدیر وبلاگ)...(یادداشت جدید).. " تیستو یک فرشته بود احمق ها ، این را تمام طویله می دانستند"

صدا

صدای برف ٬ کاش بیشتر بود که بشنوم و از خواب بیدار شوم .  

اگه بیشتر بود نمی گذاشتم صبح تعطیلی برف ٬ کسی دفتر سفید ام را خط خطی کند . 

خورزوخان

ببخشید آقا کسی نمی گزارد جلو تر برم شما ندیدید چه کسی بود ؟ 

دستش خیلی سریع می چرخید بالا و پایین راست و چپ تا رو به صورتم می ایستاد می گوید :

//هی فلانی شاید همین باشد//