بابالنگ دراز این اولین نامه توی سال جدیده که می نویسم ٬ به خودم قول داده بودم تا اول تابستون نامه ننویسم ولی مجبور شدم ٬ متیوس داره کافه ی دانشگاه و می فروشه و من دیگه جایی ندارم وقتی عصبانی می شم برم اونجا از همه مهمتر املی ( خدمتکار فرانسوی ) رو دیگه نمی بینم ٬ توی این مدت بهترین دوستم املی بود ٬ خدای من کاش یک کم فرانسه یاد داشتم دیروز داشت گریه می کرد و حرف می زد ولی یک کلمه اش هم نفهمیدم ٬ می دونم خواسته ی زیادی است ولی خواهش می کنم اگه می تونین کافه رو بخرین حاضرم خودم و املی اونجا کار کنیم و تمام درآمدش و هم برای شما بفرستیم٬ دوست دار همیشگی شما
جودی ابت
گاهی اوقات از سایه ی آدم ها می ترسم ٬ مثل سایه ی بابا لنگ دراز...
پ.لطفی: چرا داریم ، خودتون رو به اون راه نزنید آقای مارکس ما بشتر از اینکه نگران بودن روبات ها باشیم نگران نابودی اونا هستیم ، اقتصاد ما به روبات ها وابسته شده ، همتون می دونید می شه ربات ها رو نابود کرد ولی این کار نمی کنید(با صدایی بلند ولحتی عصبانی ) چون نگران حساب های بانکی تون هستید .
رئیس مجلس : آقای لطفی شما دارید زیاده روی می کنید ، من منکر حرف شما نیستم ولی نا بودی کامل ربات ها تمام کشور ها رو فلج می کنه ، نابودی اونا یعنی ازبین رفتن صنعت ، کشاورزی ، رفاه ، حتی سینما و هر چیزی که برای این تمدن ساختیم .