فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

بی منت می

می میزنم که حال بد را هم بفهمم ... غُصه را هم... آخ ... که بی منت تو هم شادم شاد! کجایی عزیز جمعه ... نمی بینی . می بینی چه ها که نمی شود! اگر خوابی من که به منت پست شب بیدارم.

مزاحمت از فاصله ی هفت متری

نمی شود . برای نیمکت پارک سایه ی جدیدی بیاید  

برای نیمکتی که یک سال سر جایش نشسته نمی شود سایه ی جدید. 

برای من که مزاحمتی به جز نگاه کردن ندارم مزاحمت از فاصله ی هفت متری نمی شود. 

مأضرط با این املا نمی شود. 

تو هم نمی شوی آن ٬ نمی شود 

اگر نبودی به کل انتظار هم نمی شود .

در باره ی این جستار مست

دلم خوابت نبرد بی هوا و ناگهان ، بی هوا .  یادت باشد گم نشوی بی من ، در دوردست ترین جای جهان ، کنار من.

حواست جمع نگاهم باشد که  نغلتد به ناکجای نگاه ی . این سرنگ پر از هوا آرام می آید در ریشه های آبی و قرمزات.

خوب دقت کن این جام آخر خالی از هوا ، فقط باده باشد .

آرام تر از من نرو همیشه بیدار ، اگر خواب بودم همیشه با آن همیشگی در خودت درد و دل کن .

دلم خوابت نبرد ، بی هوا... بی هوا...

آنتی سفر

چشمان مسافر پف کرده بود  

چند روز است روزه ی سفر گرفته ٬ خاموش است و چراغ خورشید را روشن نگه می دارد.  

گرم است نه به سختی روزه ی سفر