فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

دکتر پارناسوس

جادوگر شهر اوز زیر خانه ی دوروتی دست و پا می زد ٬ آلیس اشتباهی آن روز در خانه ی دوروتی بود 

آلیس فاتحانه وارد سرزمین اوز شد و دوروتی وارد سرزمین عجایب. 

آنها برای همیشه و بدون هیچ تلاشی برای فرار در سرزمین عجایب و اوز ماندند. 

گور بابای مترسکی که مغز ندارد، آدم آهنی‌ای که قلب ندارد و شیر بزدلی که شجاعتش را از دست داده‌ است . این رویای احمقانه ی کورالین بود در سیرک دکتر پارناسوس. 

تحلیل فانتزیک

«سه چیز برای جوامع جهان سوم مضر است : 

دمکراسی و سلف سرویس» -استاد س س- 

 

 

پ ن : از استاد درباره ی مورد سوم سوال پرسیده شد استاد پاسخ فرمودند همان دوتا کافیست

باز آمد بوی ماه ...

تصویر عجیبی است باد پاییز و همه ی شهر  

می بینم این بازی شیطان فرشته ی ابر و خورشید 

برای گریه کردن وقت زیاد است اما پاییز مثل همان باد می رود 

تصـــــوّر می کنم برگ پیری شدم که سالها به شاخه ای خشک است 

آن باد پاییز که مرا مثل قالیچه ی سلیمان می برد همان جای خوب ٬ کدام پاییز می وزد!؟ 

سال گذشته در مارین باد

 

 

دومان کنار گوی آب ایستاده بود و من نزدیک شدم و نزدیکتر ٬ هر چه قدر با او صحبت می کردم مرا به خاطر نمی آورد . برایش تعریف کردم مثل همین روزها در باغ مارین باد بود که خلقش کردم 

با تمام حرارتم داخل آب پریدم و آرزو کردم کاش می توانستم روی آب راه بروم (یافتم ٬ یافتم ) آره این دقیقا بهانه ی خلق تو بود . 

می دانم کم کم یادت می آید پیر بابا کیست ؟ یا آن باغ کجاست ؟  

دومان آخرش بهت گفتم فریبا خود شیطان بود ؟  اصلا فهمیدی انسان های احمقی مثل باز پرس٬ آدمهای خوبی هستند ؟! یا دکتر بی چاره ... 

فکر کنم کم کم یادت بیاد من کیم. من خالق تو ام و تو مهمترین شخصیت داستان های من. 

 

سال گذشته در مارین باد و یادت هست.[این صدای خروپف کیه داره عصبیم می کنه ]