فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

فانتزیا

مغزت را در بیاور ٬ بگذار کمی فانتزی بخورد

پ . و . ت . ی . ن

"گاهی تو را پوتین خواهد سرود

و گاهی پوتین شعری است سیاه..."

چند تا کشف تازه کردم ، مثلا فهمیدم مارتین لوتر نمُرده ، همین چند روز پیش تو پادگان دیدمش.

یه آدم جالب هم کشف کردم ،آدم که نه ولی شبیه اش بود ، مغزش را شکافتم وا -عجبا دوتا سیم

داشت که وسط اش یه ماش(یه چیزی شبیه عدس)هدایت را به عهده گرفته بود. و از همه مهمتر اینکه تعداد احمق ها از آمار جهانی خیلی بیشتره. آها راستی آدما به طور کل دو دسته اند یکی اونایی که شاتل دارن یکی اونایی که دوست دارن شاتل داشته باشن( باور کنین کشف من شاتل نیست کسیه که این تبلیغ و گفت و من تعجب کردم کشف منه). و اینکه می گن به دلیل گرم شدن زمین فاصله ما از خدا 30 سال نوری دور شده(به گفته جمعی از دانشمندان البته) که با خطوط پرسرعت مخابرات به 3 سال نوری می شود کاهش اش داد.

پوتین

ذات پوتین وحشیه ، ما پوتن پامون می کونیم ، واسه همین دورمون سیم خاردار می کشن...

کیک هویج

دلم واسه کیک هویج مامان تنگ شده . کیک دستم بود و داشتم به اسکاتران های سیاه و شش ضلعی نگاه می کردم . هوا سرد نبود ولی شالم باید به گردنم آویزون باشه ، لبه ی پالتوی مشکیش و داد بالا و از توی کیفش یک تیکه کیک هویج در آورد خیلی با لذت شروع کرد به خوردن. 

مثل دوئل بود ، بنگ ... بنگ ، خندیدم چقدر شبیه خودم بود. کیک هویج افتاد و هر دو خندیدم ... 

می ترسیدم آخرین کیک و تو کافه 28 نخورم همین طور هم شد .

بیگانه

مامامن دیروز رفته بود سال مهری خانوم . زن خوبی بود ولی جوان مرگ شد تقصر ماشین هاست آخه تصادف کرده بود.من هم تو بهار خواب داشتم روزای که گذشت از خدمتم و می شمردم . هر چی مشمردم زیاد تر می شد ! جمعه هم که معجون دلتنگی عجیبی شده بود. به باباگوریوهم داشتم فکر می کردم و کلی ایاز پاسبون که باید فردا باز می دیدمشون مامان دیروز رفته بود سال مهری خانوم یادم افتاد یک سال گذشته . صبح ها کلاغ زیاد می دیدم اما هیچ کدام نمی گفتند برف برف و این آزارم می داد. باران که می آمد پرنده ها نه بانجو داشتند و نه چتر اما خیس که نمی شدند نا مردا . جمعه بود امروز گفت که از صبح تا الان جمعه آمده و من گفتم وای پس چرا تعطیل نیست . به اثر انگشت فکر می کردم روی دستگیره ی در ، بازپرس مست می گفت اثر انگشت خداست . اما دستیار احمقش می گفت جناب من فکر کنم اون بنده خدا مقتوله . باز خوردم به همون تئوری مسخره که می گفتن قاتل همون مقتوله. باز خودم و زدم به نفهمی و گفتم نمی فهمم . راستی مهری خانوم تصادف کرد یا نه فکر کنم سرطان داشت فرقی نمی کرد زن خوبی بود . یاد دختر زیبا با شال بنفش افتادم اون روز که تو پارک منتظر بودم ، همون بانوی زیبا که شالش نصف صورتش و گرفته بود و باد اون و لو داد که ... نصف صورتش سوخته بود اما هنوز زنده بود. یاد کامو هم افتادم . راستی اینجا اگه خدایی نکرده تو مجلس ترحیم مادرت گریه نکنی به مرگ محکومت می کنند؟! . دیروز سال مهری خانوم بود و امروز جمعه و فردا مردمان بی منطق پادگان قرار جشن دارند.

سوپ و صبحانه به اضافۀ شکلات های تلخ

دهانم خشک شده بود . هوای سیاره به شدت گرم شده . برای اولین بار بود که پشت دوربین نمی رفتم ، مثل جراحی که دستانش می لرزید و ... خلاء عجیبی است ، نقاش روبه رویم نشسته بود حالم خیلی بد تر از خانم میر مازاد شده ... کلاغ هم که نیستم صدایم را همه بشنوند ...

شاهزاده هم که این روزها برایم مرده و آزارم می دهد . هی هم با دست احترام می گذارم مبادا فردا گند بزنم . همه چیز خوب پیش می رود من باز نمی فهمم.  برای باران نیمه شب بانجو ندارم ، خوب خیس می شوم ...